[Jungkook part 16]
" ا/ت "
از خواب بیدار شدم . داخل همون اتاق بودم
متوجه شدم که کار جیمینه:/ سرم درد میکرد
در باز شد . جیمین : بیدار شدی . ا/ت : چرا دوباره ، نمیخوای تمومش کنی جیمین : نه تو مال منی ا/ت : من مال کسی .... ( سرت درد گرفت ) آهههههه جیمین : حالت خوبه ؟
بلند شدم . ا/ت : نمیخواد نگران حال من باشی فقط تمومش کن ( بغض)
جیمین : دیگه نمیتونی از دست من در بری از اون وقتی که جونگ کوک به پام چاقو زد ، با خودم گفتم دیگه تسلیم نمیشم . میخواستم به جیمین سیلی بزنم که ی مردی دستمو گرفت و پیچوند .
ا/ت : آه دستم ( جیغ ) مرد : حواست به رفتارت باشه .
جیمین : ولش کن .
رفتن .
ا/ت : میخوام از اینجا برم . لطفا کمکم کنید ( داد ، گریه )
به سمت پنجره رفتم . دیدم 4 طبقه ارتفاع داره تا پایین ، به حیاط پشت خونه راه داشت . سُرب پایین پرده رو در اوردم و به کمرم گره زدم و اون طرف سرب رو به جایی گره زدم . در اتاق رو قفل کردم تا کسی تو نیاد و از پنجره پریدم پایین . افتادم زمین ؛
گره سرب رو باز کردم و به سمت در پشتی دویدم که یهو یه مرد جلوم سبز شد .
مرد : کجا میخوای بری ؟ میخوای فرار کنی ؟
شروع به دویدن کردم
دنبالم کرد که یهو دستم رو گرفت . هلش دادم افتاد زمین ولی پام رو گرفت منم افتادم زمین . اومد و مشت به دلم زد . خیلی دردم اومد ؛ محکم چند تا زد ، نزدیک بود بالا بیارم که یهو یکی اسمم رو صدا زد .
از خواب بیدار شدم . داخل همون اتاق بودم
متوجه شدم که کار جیمینه:/ سرم درد میکرد
در باز شد . جیمین : بیدار شدی . ا/ت : چرا دوباره ، نمیخوای تمومش کنی جیمین : نه تو مال منی ا/ت : من مال کسی .... ( سرت درد گرفت ) آهههههه جیمین : حالت خوبه ؟
بلند شدم . ا/ت : نمیخواد نگران حال من باشی فقط تمومش کن ( بغض)
جیمین : دیگه نمیتونی از دست من در بری از اون وقتی که جونگ کوک به پام چاقو زد ، با خودم گفتم دیگه تسلیم نمیشم . میخواستم به جیمین سیلی بزنم که ی مردی دستمو گرفت و پیچوند .
ا/ت : آه دستم ( جیغ ) مرد : حواست به رفتارت باشه .
جیمین : ولش کن .
رفتن .
ا/ت : میخوام از اینجا برم . لطفا کمکم کنید ( داد ، گریه )
به سمت پنجره رفتم . دیدم 4 طبقه ارتفاع داره تا پایین ، به حیاط پشت خونه راه داشت . سُرب پایین پرده رو در اوردم و به کمرم گره زدم و اون طرف سرب رو به جایی گره زدم . در اتاق رو قفل کردم تا کسی تو نیاد و از پنجره پریدم پایین . افتادم زمین ؛
گره سرب رو باز کردم و به سمت در پشتی دویدم که یهو یه مرد جلوم سبز شد .
مرد : کجا میخوای بری ؟ میخوای فرار کنی ؟
شروع به دویدن کردم
دنبالم کرد که یهو دستم رو گرفت . هلش دادم افتاد زمین ولی پام رو گرفت منم افتادم زمین . اومد و مشت به دلم زد . خیلی دردم اومد ؛ محکم چند تا زد ، نزدیک بود بالا بیارم که یهو یکی اسمم رو صدا زد .
۳۴.۰k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.